ﻫ
تمامم کن حوازاده ی گندم گون
این از شرم ازل است این آواز ناتمام
نگران ورق خوردن کتاب ئ
تقدیر من بی مبادا مباش
از پشت آبروی باد
دیگر هیچ واژه ای نخواهد وزید
من پیامبر پرسه گرد مخفی ترین گریه های یتیمانم
سالهاست که من
نوشتن بی اشتباه باران را
به تشنه ترین بوته های بازمانده یاد داده ام
همین خار و خاشک خسته ی امروز
فردا برای خودشان سوسن و نسترن می شوند
پیراهنت به دکمه ی آخر رسیده است